پیامک ملا نصرالدین

پیامک های طنز ملانصرالدین سری ۱

ملانصرالدین

ملا در بالاي منبر گفت : هرکس از زن خود ناراضي است بلند شود.

همه ي مردم بلند شدند جز يک نفر.

ملا به آن مرد گفت : تو از زن خود راضي هستي؟

آن مرد گفت : نه …

ولي زنم دست و پایم را شکسته و نمي توانم بلند شوم!


يک روز ملانصرالدين خرش را در جنگل گم مي کند.

موقع گشتن به دنبال آن يک گورخر پيدا مي کند.

به آن مي گويد: اي کلک لباس ورزشي پوشيدي تا تو را نشناسم!


روزي ملانصرالدين بدون دعوت رفت به مجلس جشني.

يکي گفت: “جناب ملا! شما که دعوت نداشتي چرا آمدي؟”

ملانصرالدين جواب داد: “اگر صاحب خانه تکليف خودش را نمي‌داند.

من وظيفه‌ي خودم را مي‌دانم و هيچ‌وقت از آن غافل نمي‌شوم.”


روزی شخصی از ملا پرسید: ماه بهتر است یا خورشید!؟

ملا گفت ای نادان این چه سوالی است که از من می پرسی؟

خوب معلوم است, خورشید روزها بیرون می آید که هوا روشن است و نیازی به وجودش نیست!

ولی ماه شب های تاریک را روشن می کند, به همین جهت نفعش خیلی بیشتر از ضررش است.


ملانصرالدين به يکي از دوستانش گفت: خبر داري فلاني مرده؟

دوستش گفت: “نه! علت مرگش چه بود؟”

ملانصرالدین گفت: “علت زنده بودن آن بيچاره معلوم نبود، چه رسد به علت مرگش!”


روزي ملانصرالدين به دنبال جنازه‌ي يکي از ثروتمندان مي‌رفت و با صداي بلند گريه مي‌کرد.

يکي به او دلداري داد و گفت: “اين مرحوم چه نسبتي با شما داشت؟”

ملا جواب داد: “هيچ! علت گريه‌ي من هم همين است.”


روزي ملانصرالدين ادعاي کرامت کرد.

گفتند “دليلت چيست؟”

گفت: “مي‌توانم بگويم الساعه در ضمير شما چه مي‌گذرد؟”

گفتند: “اگر راست مي‌گويي بگو.”

گفت: “همه‌ي شما در اين فکر هستيد که آيا من مي‌توانم ادعايم را ثابت کنم يا نه!”


روزي ملانصرالدين به عده‌اي رسيد که مشغول غذا خوردن بودند. رفت جلو و گفت “السلام يا طايفه‌ي بخيلان!”

يکي از آن‌ها گفت: “اين چه نسبتي است که به ما مي‌دهي؟ خدا گواه است که هيچ‌ يک از ما بخيل نيست.”

ملانصرالدين گفت: “اگر خداوند اين طور گواهي مي‌دهد، از حرفي که زدم توبه مي‌کنم، و نشست سر سفره‌ي آن‌ها و شروع کرد به غذا خوردن.”


روزي ملانصرالدين بالاي منبر رفت و يک آيه خواند : ” و ما نوح را فرستاديم… ” بعد هرچه فکر کرد ادامه آيه را يادش نيامد تا اينکه يکي از حضار گفت : ملا معطلمون نکن. اگه نوح نمي ياد يکي ديگه رو بفرست!!!


الاغ ملانصرالدين روزي به چراگاه حاکم رفت. حاکم از ملا نزد قاضي شکايت کرد. قاضي ملا را احضار کرد و گفت : ملا ماجرا را توضيح بده. ملا هم گفت: جناب قاضي. فرض کنيد شما خر من هستيد. من شما را زين مي کنم و افسار به شما مي بندم و شما حرکت مي کنيد. بين راه سگ ها به طرفتان پارس مي کنند و شما رَم مي کنيد و به طرف چراگاه حاکم مي رويد. حالا انصاف بديد من مقصرم يا شما؟!!!


 پیامک ملانصرالدین

ادامه پیامک های طنز ملانصرالدین سری۱


يک روز ملانصرالدين خرش را به سختي مي زد و رهگذري از آنجا مي گذشت و پرسيد

که چرا مي زني؟ گفت ببخشيد اگر مي دانستم که با شما خويشاوندي دارد اين کارو نميکردم!


شبي ملانصرالدين خواب ديد که کسي ۵ دينار به او مي دهد،

اما او اصرار مي کند که ۲۰ دينار بدهد که عدد تمام باشد.

در اين وقت، از خواب بيدار شد و چيزي در دستش نديد.

پشيمان شد و چشم هايش را بست و گفت: «باشد، همان ۵ دينار را بده، قبول دارم


ملانصرالدين داشت سخنراني مي کرد که : هرکس چند زن داشته باشد به همان تعداد چراغ در بهشت برايش روشن مي شود.

ناگهان در ميان جمعيت ، زن خود را ديد. هول کرد و گفت : البته هرگز نشه فراموش لامپ اضافي خاموش.


یک روز شخصی خروس ملا را دزدید و در کیسه اش گذاشت

ملا که دزد را دیده بود او را تعقیب نمود و به او گفت:خروسم را بده! دزد گفت: من خروس ترا ندیده ام

ملا دفعتا دم خروس را دید که از کیسه بیرون زده بود به همین جهت به دزد گفت

درست است که تو راست می گویی ولی این دم خروس که از کیسه بیرون آمده است چیز دیگری می گوید.


یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر به سر او بگذارند

به همین جهت هر کدام تخم مرغی با خود آورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند:

ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!

ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!

ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!


یک روز ملا الاغش را به بازار برد تا بفروشد, اما سر راه الاغ داخل لجن رفت و دمش کثیف شد, ملا با خودش گفت:

این الاغ را با آن دم کثیف نخواهند خرید به همین جهت دم را برید.

اتفاقا در بازار برای الاغش مشتری پیدا شد اما تا دید الاغ دم ندارد از معامله پشیمان شد.

اما ملا بلافاصله گفت : ناراحت نشوید دم الاغ در خورجین است!؟


یک روز شخصی که می خواست سر به سر ملانصرالدین بگذارد او را مخاطب قرار داد و از او پرسید: جناب ملا مرکز زمین کجاست؟

ملا گفت : درست همین جا که ایستاده ای؟

(از نظر علمی به علت اینکه زمین کروی شکل است پاسخ وی درست می باشد.)


روزی ملا زیر درخت گردو خوابیده بود که ناگهان گردویی به شدت به سرش اصابت کرد و سرش باد کرد. بعد از آن شروع کرد به شکر کردن

مردی از آنجا می گذشت وقتی ماجرا را شنید گفت:اینکه دیگر شکر کردن ندارد.

ملا گفت: احمق جان نمی دانی اگر به جای درخت گردو زیر درخت خربزه خوابیده بودم نمیدانم عاقبتم چه بود؟!


روزی ملا به حمام رفته بود اتفاقا حاکم شهر هم برای استحمام آمد. حاکم برای اینکه با ملا شوخی کرده باشد رو به او کرد و گفت : ملا قیمت من چقدر است؟

ملا گفت : بیست تومان.

حاکم ناراحت شد و گفت : مردک نادان اینکه تنها قیمت لنگی حمام من است.

ملا هم گفت: منظورم همین بود و الا خودت ارزش نداری!


روزی ملا از گورستان عبور می کرد قبر درازی را دید از شخصی پرسید اینجا چه کسی دفن است!

شخص پاسخ داد : این قبر علمدار امیر لشکر است!

ملا با تعجب گفت: مگر او را با علمش دفن کرده اند؟!

پایان پیامک های طنز ملانصرالدین سری۱

 

لینک صفحات مشابه پیامک های طنز ملانصرالدین:

برای مطالعه پیامک های طنز گل‌آقا کلیک کنید.

برای مطالعه پیامک های طنز بهلول کلیک کنید.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

میخواهید به این بحث و گفتگو بپیوندید؟
شما هم با سایر کاربران مشارکت کنید!

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *